سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتا رضادر گوشه ای،در حرف بسان خوشه ای

توی فکرم اندیشه های متفاوتی داره رشد میگیره ،داشتم قرآن میخوندم که در سوره بقره به آیات 134 و 141 رسیدم که در فاصله کوتاهی به این نکته اشاره فرموده که آنان که در گذشتند هر چه کردند از نیک و بد برای خود کردند و شما مسئول کارهای آنها نیستید و شما هم هر کار کنید برای خودتان کردید یعنی سود و ضررش برای خود شماست و مسئولیتش برای خود شما...غرق اندیشه در این آیه کتاب ارزشمند نهج البلاغه را باز کردم و از مولای عاشقان طلب حکمتی کردم که چشمانم به خطبه های آن عزیز در باره دشنام ندادن (خطبه 206)و خانه آخرت (خطبه 209)افتاد و این جمله آخرش که خدای تعالی به پیشوایان واجب گردانید که خود را با مردمان تنگدست برابر دارند تا ضعف و تنگدستی ،ضعیفان و تنگدستان را برنینگیزد و نگران نسازد.....حال عجیب یافتم و مثل همیشه شروع به نوشتن کردم ..نوشتن و نوشتن برای چی و یا کی نمیدانم ..فقط باید بنویسم....
دوش همه مدهوش شدم،می زده بیهوش شدم
بسته زبان قیل و قال ،من سرو پا گوش شدم
گفت که اندیشه مکن،بر سرعیب ریشه مکن
نگشا به عیب کس زبان،زبان خود تیشه مکن
زبان بجنبانی به مهر،در دل برویانی چو خیر
گر راه دل پیموده ای،با دل مخواه بدی و غیر
گفتم که من مست آمدم،در رهت با دست آمدم
خسته ز کردار خودم،با دل به این هست آمدم
گفتا رضادر گوشه ای،در حرف بسان خوشه ای
چون وقت کردارت رسید،در کف نداری توشه ای
در حرف همه پیامبرند،لیکن ز خود چه غافلند
گویند حدیث پر وبال،لیکن سنگی برآب و گلند
گفتم که ای یارم دوا،بر جان و دل رحمی نما
من مانده منتظر به راه،دانم تویی عشق و شفا
گفتا که عشق درمان توست،چون باده در دامان توست
باقی همه چون کف به آب،تنها دمی مهمان توست