سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از جنس آسمان

حرفی از جنس دل

چه میگویم

رنگی حتی از دل در نگاهی

که در نگاهت چشم را میجوید

نمایان نمیگردد این روزها

دیریست شاخه های بید مجنون

در دریاچه دور

نمیشویند از تن غبار

دیریست عاشقی

شبی در بستر است

و تبی در لب

دیریست فراموش گشته

دل سپردنها

در این فراموشی تلخ

با تو میخوانم

که چون الهام قلبم را سپردی به نور

در دشت حادثه تکرارها

مالکیت نبود

و خودخواهی

مهم شستن رخت چرکی بود

که به اندازه یک عمر

لباس مهمانیم بود

مهمتر این بود که مهمانم در این خاک فراموشی

در خاک میپوسد

جامه هایی که یک عمر تمام اظطرابمان بود

و تو آمدی

تا ابدیت حضور را در آغوش عشق

باور کنم

باور کنم ..که

میتوان پشت پرچین کوچه باغ زمان

لای موجهای هر مکان

آشیانه ای ساخت

از جنس آسمان

مهم نیست چشمانت نشکفد در چشمانی

که تو را میجوید باور کردم نگاهم همیشه

قاب چشم توست